برای ایرانی هایی که از ایران به کانادا می روند، یکی از نکات خیلی جالب توجه در روزهای اول، حضور گسترده سنجاب ها است که روی درخت ها، در پارک ها و درون سطل های زباله در حال گشت و گذار هستند. اما برای غربی ها که علاقه فراوانی به نگه داری از سگ و گربه دارند، گربه های خیابانی ما در ایران خیلی بیشتر از سنجاب های آنها برای آنها دوست داشتنی است. روایت یک خانم توریست کانادایی که چندی پیش به ایران سفر کرده بود را نخستین بار کانالی به نام «ساعت به وقت تورنتو» منتشر کرد که با دخل و تصرف، خلاصه ای از آن را در ادامه می خوانید؛


1- دانش عمومی مردم شما درباره همه چیز زیاد است. خیلی عجیب بود هر چیزی که بر می داشتم می گفتند: «این برای پوستت خوبه، اون برای فعالیت مغزیت خوبه. اگه فلان نوشیدنی رو بخوری شب راحت می خوابی. برای آرامش فلان گیاه خوبه» و به اینها اضافه کنید همه ویتامین ها را. برای من اهمیت مردم به غذای مقوی خوردم خیلی جالب بود.

 

2- توصیه برای افرادی که تا به حال ایران نیامده اند؛ اگر به ایران می روید باید یک سری بازی ها را انجام بدهید. مثلا اگر کسی به شما چیزی تعارف کرد باید بگویید نه، نه، ممنونم. این کار را تا دو بار انجام بدهید و بعد اگر دوباره به شما چیزی را پیشنهاد دادند قبولش کنید.


3- اول برای خودتان غذا کم بکشید. چون بارها به شما غذا می دهند و شما نمی توانید رد کنید. پس برای اینکه اذیت نشوید کم غذا بردارید تا بتوانید دفعات بعدی که در ظرفتان غذا ریختند هم، غذا بخورید.


4- مردم (سطح) انگلیسی خوبی داشتند به خصوص دانشجوها. در اکثر مکان ها برای ارتباط برقرار کردن اگر دانشجو یا دانش آموز می دیدید می توانستید ارتباط خوبی برقرار کنید.


5- در ایران مردم خیلی به آدم های اطرافشان توجه دارند. وقتی با کسی هستی، دائما سعی می کند حواسش به شما باشد تا راحت باشید و اگر چیزی خواستید برای شما تهیه کند.


6- ایران همه چی داشت. تاریخ، خوراکی، مکان های مدرن، جنگل، دریا، کویر، اسکی، شترسواری و این فوق العاده بود.


7- وقتی شما به برخی از مردم می گویید که گیاه خوار یا وگان هستید متوجه نمی شود که چه می گویید، اما خودتان درخواست سالاد بدون گوشت بدهید و آن وقت انواع و اقسام سالادهای خوشمزه و جالب را برای شما می آورند.


8- خوشمزه ترین غذایی که من خوردم فسنجان بود. چهره اش خیلی بد و نچسب بود اما طعم فوق العاده ای داشت. همزمان شیرین و ترش است؛ خیلی فوق العاده.


9- مردم ایران عاشق برنج هستند. انواع و اقسام برنج ها را دارند. برنج و حبوبات (عدس پلو، لوبیا پلو)، برنج و گوشت برنج و سبزیجات و جالب اینکه روی برنجشان یک چیزی می گذارند به اسم ته دیگ. ته دیگ درواقع با اینکه روی غذا است اما موقع پخت زیر غذا است. من نمی دانم آنها از روغن خاصی استفاده می کنند یا نه ولی برنج سفت و تردی را به وجود می آورند که واقعا خوشمزه است و من نمی توانم طعمش را برای کسی که آن را نخورده توضیح بدهم.


10- میوه خیلی برای ایرانیان مهم است. خانه هر کسی که در ایران می رفتم، یک کاسه بزرگ میوه داشتند. میوه را غالبا بعد از غذا می خورند که برای من جالب بود. اینکه چه میوه ای می خورند بیشتر بستگی به فصل دارد. طعم میوه ها خوشمزه تر از میوه های ما بود. من هر روز انار می خوردم. بسیار خوشمزه بود. میوه ها و غذاها عالی بودند.

 

11- اینکه برای مسافرت به ایران، چه چیزی با خود ببرید به این بستگی دارد کی و کجا می روید. من زمستان به مناطق شمالی رفته بودم و احتیاج به لباس گرم داشتم.


12- احساس امنیت؛ روز اول حس می کردم جایی می رم که مردم دارند بمب هسته ای تولید می کنند و دنیا را منفجر می کنند. وقتی رفتم از آرامش و مدرن بودن آنجا تعجب کردم. از شهرهای زیادی از اروپا، مدرن تر و شهری تر بود. ساختمان های زیادی داشت که بعضی از آنها معمولی و خیلی از آنها معماری مدرنی داشتند. راستی در روز اول سفرم، فکر می کردم قرار است اتفاقی بیفتد اما واقعا امن بود خیلی امن.


13- راجع به حجاب معمول؛ ایرانی ها مذهبی هستند. خانم ها موهای شان با روسری و دست هایشان را تا مچ می پوشانند. من زمستان آنجا رفتم. واقعا مشکلی نداشتم. در شهر خودم هم در زمستان ها سرم را با کلاه یا شال می پوشانم. بله من اصلا مشکلی نداشتم و تازه با اینکه به من گفته بودند پلیس حجاب دارند اما خانم های زیادی را دیدم که روسری های شان واقعا عقب بود، خیلی عقب. یعنی تقریبا موهای شان را نپوشانده بودند و به نظرم برای همین پلیس حجاب داشتند تا خانم های مثل آنها روسری های شان را برندارند. من خودم برای اینکه می خواستم مشکلی برام ایجاد نشود، موهایم را پوشانده بودم. هیچ مشکلی پیدا نکردم اما بعضی ها دائم به من می گفتند «تو باید اونطوری که دوست داری باشی!» و باور نمی کردند که رعایت حجابشان برای من سخت نیست.


14- قبل از اینکه به ایران بروم فکر می کردم برخی مردم با رعایت کردن قوانین مذهبی مشکل دارند. اما من تعجب کردم که دیدم خیلی از آنها قوانین را رعایت می کنند. با اینکه اجازه دارند کامل رعایت نکنند کامل رعایت می کردند و خیلی شاد بودند و از زندگی شان لذت می بردند. به علاوه مردم در کنار هم با هارمونی زندگی می کردند. من دوستانی را می دیدم که در ظاهر با هم متفاوت بودند اما واقعا در کنار هم شاد بودند. من با دو خانواده در رابطه بودم. یک خانواده کاملا شبیه غربی ها و یکی خیلی شرقی و مذهبی و هر دو خیلی خوب، هر دو به یک اندازه صمیمی و خوش میزبان بودند.


15- در ایران خیلی زیاد داروخانه دیدم. هر گوشه یک داروخانه بود. برای مردم مهم است که سالم باشند. تعداد زیاد داروخانه ها مثل فرانسه بود و مردم کمی که حالشان بد می شد سریع یک قرص می خوردند تا بدتر نشوند.

 

16- متوجه شدم برای ایرانی ها بینی خیلی مهم است. برای آنها مهم بود بینی ها خوب به نظر برسد. بارها این را دیدم که مردم روی بینی شان چسب داشتند. اوایل این را نمی دانستم از یکی از آنها که روی بینی اش چسب داشت پرسیدم و بعدا هم بیشتر پرسیدم و فهمیدم برای مردم پرستیژ است که بگویند بینی شان را جراحی کرده و تغییرش داده اند (قهقهه) نمی دانم به نظرم خیلی عجیب آمد.


17- تحصیلات در این کشور خیلی مهم است. از بیرون که نگاه می کنید فکر می کنید باید زن های شان تحت فشارهای زیادی باشند اما در کمال تعجب زن های بیشتری نسبت به مردها دانشگاه می رفتند. همه هم تحصیلات دانشگاهی داشتند و تحصیلات و دانشگاه خیلی برای آنها مهم است.


18- یکی از مهم ترین چیزها برای ایرانی ها خانواده است. در غرب هر کس برای خودش است و اگر بتواند، در مرحله بعد، ارتباط با پدر و مادرش هم دارد. در هند مردم با پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، با هم زندگی می کنند. در ایران، ترکیب این دوتاست. مردم با اینکه با فامیل یکجا زندگی نمی کنند اما با فامیل های شان خیلی رابطه دارند و نزدیکند. پدر و مادر و خواهر و برادر که خیلی مهم هستند و خیلی کم آدم ها تنها زندگی می کنند و این را خوب هم نمی دانند.


19- در محیط بیرون خیلی سگ ندیدم. متوجه شدم مذهب شان خیلی با نگه داری سگ در داخل شهر موافق نیست. البته من دو سه تا سگ دیدم و متوجه شدم مردمی که سگ دوست دارند سگ ها را داخل خانه های شان نگه می دارند.


20- من به کشورهای همسایه ایران هم رفتم. در ایران، اصلا حسی که در کشورهای همسایه و منطقه داشتم را نداشتم. خیلی خوب (بهتر) بود. به علاوه خیلی تاریخ برای دیدن وجود داشت. هر شهر با شهر دیگر کاملا متفاوت بود و ویژگی های خودش را داشت که داشتن این همه دیدنی و تنوع واقعا فوق العاده بود. من حتما باید باز هم به ایران بروم تا بتوانم جاهایی که ندیدم را ببینم.


21- آمدن به ایران یک تجربه غیرمنتظره است. قبل از رفتن نمی دانی داری کجا می روی. هر کسی یک چیزی می گوید. خیلی ها می گفتند برو یک جای دیگر. با ایرانی های درون ایران که ارتباط می گرفتم می گفتند ایران برایم مثل بهشت خواهدبود. من می گفتم اوه! بهشت! چطور ممکنه؟ اما همان چیزی بود که اصلا انتظارش را نداشتم. عالی بود.


22- اولین جایی بود که می دیدم اگر کاملا غریبه باشی هم، مردم طوری مهربانی می کنند که انگار مدت هاست تو را می شناسند.


23- من قطعا و مطمئنا مردم را به دیدن ایران دعوت می کنم و به آنها می گویم برای اینکه زندگی در محبت را تجربه کنند و ببینند آدم ها می توانند برای هم مهم باشند، برای اینکه بتوانند غذاهای فوق العاده خوشمزه ای را تجربه کنند و برای اینکه دید منفی شان از بین برود حتما ایران را ببینند. برای من، سفرم به ایران مثل سفر به یک کشور اروپایی بود که دیدنی هایش خیلی زیادتر بود. / هفت صبح